.: شرم الکی :.

ساخت وبلاگ
هر طوری که فکر می کنم، می بینم اصلا نمیشه عمر رو بدون جنس مخالف و در تنهایی مطلق سپری کرد. همش وقتی میخوام از خونه بزنم بیرون و به خودم توی آینه نگاه می کنم، به این فکر میکنم که هنوز هم حتی یک دختر نیست که بخاطر دیدنش از خونه بیرون برم و از این بابت خیلی زجر میکشم. اینکه یک دختری نیست که حتی تلفنی زنگ بزنه و حال آدم رو بپرسه، خیلی اذیت کننده ست. من مطمئنم که همه ی پسرها و دخترها، حتی اگر با جنس مخالفشون رابطه ی جنسی هم نداشته باشند، یک رابطه ی معمولِ دوستانه رو تجربه می کنند؛ وگرنه چطور ممکنه این دنیا رو بدون اینکه جنس مخالفی پیشت باشه بتونی تحمل کنی؟ همه ی ما آدما از ابتدای بلوغ، فکرمون درگیر جنس مخالفمون میشه و اگر نتونیم باهاش از نزدیک ارتباط برقرار کنیم، کلافه میشیم. اینکه بقیه ی آدمها چطور ادعا می کنند که تجربه ی رابطه با جنس مخالف رو نداشتند برای من قابل باور نیست. سالهاست که به خاطر عدم وجود جنس مخالف، خونه نشین شدم و روز و ساعتی نیست که فکرش اذیتم نکنه. هر چقدر هم که فکر میکنم چطوری میتونم فقط با یک دختر زیبا هم کلام بشم، راهی به ذهنم نمیرسه. ........... پ.ن: می دونی بدشانسی اینجاست که حتی اگر الان هم خواستگاری برم، اون دختر خیال می کنه که من قبلا با کسی ازدواج کردم یا دوست بودم. چون جدیدا فهمیدم که خیلی ها که مطلقه هستند، اصلا اسم همسر یا نامزدشون رو از شناسنامه حذف می کن .: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 3:12

دیروز رفتم سلمونی و موهامو از ته با شماره 8 زدم. این دیگه آخرین تیر ترکش به آینده بود؛ وقتی کچل شدم و خودمو با چهره ی تازه دیدم، انگار تمام کشتی هام یکدفعه غرق شد.  تارهای موهای جلوی سرم نازک شده و از شدت فشار روحی به زودی مویی روی سرم نمی مونه. در حالی که یادم میاد وقتی 20 سالم بود، انقدر موهای سرم پر بود که مادرم همش میگفت: برو این موهاتو کوتاه کن، عین کلاهگیس شده!  توی دبیرستان، انقدر موهای سرم پرپشت بود که حتی پیشونیم مشخص نبود و همکلاسی هام بهم میگفتن: گشتاسب (مجید صالحی توی فیلم کوچه اقاقیا) و وقتی نگران آینده و ریزش مو بودم، بچه ها می گفتن: تو موهات بریزه؟ عمرا! فکر می کنم به خاطر خود ارضایی و تاثیرات هورمون تستسترون هم هست که جلوی سرم کم پشت شده. این یک درد بزرگه که بخاطر اینکه نمی تونی ازدواج کنی و جنس مخالفی پیشت نیست، ناچاری که خودارضایی کنی ، و خودارضایی این بلا رو سر آدم میاره. هر کسی هم که هورمون های جنسیش فعال تره، موهای سرش بیشتر میریزه. دیگه نه به دختر فکر میکنم نه خواستگاری رفتن. شاید ریشامو دیگه نزنم و بذارم بلند بشه، مثل یک عزادار و آدمی که دیگه کسی رو نداره که بهش امید ببنده. ............ پ.ن: به قول برادرم، تنها دلیل زنده موندم تا حالا این بوده که فکر میکردم شاید یک دختر وارد زندگیم بشه و دوستم داشته باشه. وگرنه سالهاست که مُردم و زندگی نمی کنم. حالا باز هم ی .: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 3:12

هیچ موقع فکر نمی کردم که عدد سنم به 30 سال برسه و من نه تنها بچه نداشته باشم، که زن هم نداشته باشم، که حتی یک بار هم دختری رو در آغوش نگرفته باشم! یادم میاد که بدون دختر نمی تونستم اصلا زندگی کنم و 17-18 سالگیم هر روز به دخترها فکر میکردم و بودن باهاشون رو تخیل میکردم و خیلی اذیت میشدم. همش فکر میکردم پُر پُرش 20 سالگی ، با یک دختر هستم، و فکر می کردم امکان نداره به بالای 25 سال برسم و سراغ رابطه جنسی نرفته باشم. همیشه وقتی میدیدم یک مردی بالای 27-28 سال توی فامیل هست که هنوز ازدواج نکرده، میگفتم: اووووووه، امکان نداره من تا اون موقع صبر کنم و نیازم رو سرکوب کنم. و اگر کسی میگفت: 2 سال دیگه یا 4 سال دیگه وقت ازدواجته، خیلی ناراحت میشدم. من همش فکر میکردم به راحتی تمام و خیلی زودتر از بقیه و در همون اول جوونی، با یک دختر ازدواج می کنم و باهاش یک زندگی جدیدی رو میسازم و لذت می برم!  من باورم نمیشه که هنوز برای میل جنسی، نیاز به دیدنِ عکسش توی اینترنت دارم. باورم نمیشه که هنوز یواشکی باید توی یک گوشه ای بشینم و رابطه ی جنسی با یک دختر رو فقط تخیل کنم. من اصلا باورم نمیشه که تا این سنم، حتی یک دختر نبوده که باهاش رو در رو حرف بزنم یا توی پارک قدم بزنم. چون روزهایی رو یادم میاد که از نبودِ دختر داشتم دق می کردم. حتی وقتی خانوادم مسافرت می رفتند، من نمیرفتم چون مسافرت بدون یک دختر برام .: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 0:02

سالها قبل که وبلاگ می نوشتم و از نداشتن همسر/همدم/عشق می نالیدم، هنوز به این امید داشتم که یه روزی بالاخره میام و عکس دستم رو توی دست یک دختر منتشر میکنم و میگم: منم بالاخره جفتم رو پیدا کردم! دوست داشتم از یک مقطعی به بعد بیام و توی وبلاگم همش از روابط عاشقانم بگم، از اینکه چقدر خوشحالم که یک دختر خانمی رو کنار خودم دارم و تک تک لحظات شیرینم رو تعریف کنم. خیلی خیلی تمرین کرده بودم برای لحظه ای که بعد از سالها، اعلام میکنم: دیگه تنها نیستم، دیگه ناراحتیم تموم شد، دیگه مجرد نیستم. و خیلی شعرهای عاشقانه، گل های رز معطر، آهنگ های شاد و لباس های اسپورت رو برای اون روز تدارک دیده بودم. من مطمئن بودم که اگر فقط یک دختر زیبا پیشم بود، بهترین یار و همدم و همسرش میشدم. انقدری که اون دختر هم توی اینستاگرامش در مورد من می نوشت، در مورد مهربونیم، در مورد این همه صبر کردن و عاشق بودن و وفادار بودنم. هر چقدر به دور و برم و برادرهام نگاه می کنم، کسی رو عاطفی تر و علاقه مند تر از خودم به دخترها نمی بینم. هیچ کسی رو متعهد تر به یک زندگی مشترک و علاقه مند به بودن فقط با یک دختر نمی بینم. و هیچ دفعه ای نیست که چشمم به دختر و پسرهای توی پارک ها بخوره و برام این سوال ایجاد نشه که : چه چیزی کمتر از بقیه ی پسرها داری؟ .............. پ.ن: وقتی آهنگ های عاشقانه مثل "محکم نبند درو" یا "شب یلدا" رو گوش میدم .: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 814 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 0:02

من انقدر بدشانسم که هر بار خواستم به دختر و جنس مخالف فکر کنم، کشور به هم ریخت!  یک بار در سال 88 بود که من 22 سالم بود و از چند سال قبلش، همش به جنس مخالف فکر می کردم و میگفتم به زودی یک دختر ناز و مهربون میاد کنارم و باهم جوونی می کنیم! اما یهو ملت ریختن توی خیابون و تا سال 89 هر روز داشت انقلاب میشد و من که یه حامی موسوی بودم، فکر میکردم الان آزادی میشه، و همه ی مردم با هم خوب میشن و در یک مملکت مدرن و شیک، میتونم با یکی از همین دخترای خوشگلِ شمال شهری، خوش بگذرونم و جوونی کنم! اما خب فقط توی اون مقطعی که جوونا و دانشجو ها بیرون میریختن، میشد دخترها رو از نزدیک دید و همین دیدنِ جوونها هم با کلی استرس و وحشت از فضای امنیتی شهر بود!حالا که دیگه 30 سال رو گذروندم و جوونی هم نکردم، فکر می کردم لااقل ازدواج کردم و بچه ، دارم و لابد سر خونه و زندگی خودم هستم و با خانومم میرم مسافرت و خوش میگذرونم! اما در حالت ثبات و آرامش کشور هم نتونستم بایک دختر حتی از نزدیک حرف بزنم، چه برسه بخوام ازدواج کنم. حالا که انگار باز هم داره انقلاب میشه و تمام کشور به هم ریخته! فکر کن دیگه کی میخواد به جنس مخالف و ازدواج و این چیزا فکر کنه؟!! کلا ما سوختیم رفت!  ........... پ.ن: دوستان سلام! دلیلی که این مدت نبودم، برای این بود که اساسا مخاطب خاصی نداشتم و انگیزه ای هم برای نوشتن نبود. الان که به لطف این .: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 21:35

  یادم میاد چند سال قبل، یکی از خانومای فامیلِ دور، با مادرم در مورد پسرش که عقب مونده ی ذهنی بود دردو دل می کرد. از جمله می گفت: "از اینکه می بینم پسرم بالغ شده و گاهی گوشه ی اتاق میشینه و دائما با خودش ور میره ، غصه می خورم، چون نمی تونم براش زن بگیرم." حقیقت اینه که یک انسان به عنوان موجود زنده، نیاز جنسی داره، حتی اگر اون انسان عقب مونده یا اوتیسمی یا فلج یا سرطانی یا دارای هر مشکلی باشه. درست مثل غذا خوردن، درست مثل نفس کشیدن، هر کسی که بالغ میشه، نیاز جنسی پیدا می کنه و اگر هیچ جنس مخالفی کنارش نباشه، ناچارا با خودش ور میره و خود ارضایی می کنه. که البته خود ارضایی هم فقط زجرش رو بیشتر میکنه. اما عجیبه که مادر من یا اعضای خانوادم، هیچ موقع فکر نمی کنن که منِ 30 ساله، از 15 سالگیم تا الان به دلیل نبودن جنس مخالف، هر روز این کار رو می کنم و دلشون هم نمی سوزه! و باز یادم میاد که زمانی در همسایگی دیوار به دیوار ما، یک روحانی زندگی می کرد که یکی از پسرهاش عقب مونده بود و قیافه ی هپلی و زشتی داشت. وقتی از همسایگی ما رفتند، خبر دادند که حاج آقا برای همون پسر عقب موندش زن گرفته! حالا زنش هم مثل خودش بوده یا نه، نمیدونم. اما این روزها به این فکر میکنم که حتی عقب مونده ها هم تونستند ازدواج کنند، اما منِ سالم و سرحال و نرمال، هرگز یک بار هم نتونستم جنس مخالفی رو در کنارم احساس کنم و مدته .: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 325 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 21:35